جدول جو
جدول جو

معنی سر باری - جستجوی لغت در جدول جو

سر باری
باری که علاوه بر دو لنگه ی بار حیوان به روی بار گذارند، الوار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بردباری
تصویر بردباری
صبر، تحمل، تاب وطاقت، شکیبایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشماری
تصویر سرشماری
شمردن و تعیین کردن عدۀ نفوس یک شهر یا یک کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک باری
تصویر سبک باری
سبک بار بودن، کنایه از آسودگی، کنایه از آزادگی، برای مثال چون گران باران به سختی می روند / هم سبک باری و چستی خوش تر است (سعدی۲ - ۳۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ سَ)
حمل شدۀ به روی سر و به روی بار. (ناظم الاطباء). باری که بر سر بود. (مؤید الفضلاء) ، بر باد رفتن. (آنندراج) ، کنایه از جوش کردن و این محاوره است. (آنندراج). به غلیان آمدن. (فرهنگ فارسی معین) :
چرخ را آه شرربار من از جابر داشت
دیگ کم حوصلگان زودبسر می آید.
صائب (از آنندراج).
، مردن. (ناظم الاطباء). به آخر رسیدن.
- عمر یا روزگار بسرآمدن، درگذشتن. مردن:
مرا بود هم مادر و هم پدر
کنون روزگار وی آمد بسر.
فردوسی.
، اتفاق افتادن. رخ دادن. روی دادن. واقع شدن. پیش آمدن حوادث ناگوار:
نشستند و گفتند با یکدگر
که از بخت، ما را چه آمد بسر.
فردوسی.
همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر بسر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بار و بستۀ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بستۀ بزرگ بندند. (برهان). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث) (جهانگیری). علاوه. (ربنجنی). سربار:
جهان پناها معلوم رأی روشن تست
که هست در هنر بنده شعر سرباری.
نجیب جرفادقانی.
تنی کو بار این دل برنتابد
به سرباری غم دلبر نتابد.
نظامی.
، کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث) ، باری که بر سر گیرند. (برهان). بار سر. (غیاث) (جهانگیری).
- امثال:
سرباری ته باری را میبرد
لغت نامه دهخدا
مقرریی که در پایان هر ماه بخدمتگزاران و کارکنان دهند ماهیانه شهریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر ناوی
تصویر سر ناوی
سرجوخه دریائی
فرهنگ لغت هوشیار
نثار کردن گوهر، گوهر بخشی، جوانمردی سخاوت، ریختن قطرات (ابر)، اشک ریزی، وعظ نصیحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگباری
تصویر سنگباری
رجم و سنگ انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشماری
تصویر سرشماری
شمارش و تعیین کردن عده نفوس یک کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراداری
تصویر سراداری
عمل و شغل سرایدار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سر و چشمانش متوجه زمین است، مطیع فرمانبردار: جوان سر بزیری است
فرهنگ لغت هوشیار
نوزادی که وی را در کناری گذارند تا کسی او را ببرد و بزرگ کند، وجهی که مسافر هنگام حرکت به عنوان صدقه یا انعام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر باری
تصویر بسر باری
حمل شده روی سر و روی بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر براه
تصویر سر براه
مطیع فرمانبردار، جدی وظیفه شناس
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه رو به بالا باشد مقابل سرازیر، محلی که رو به بالا میرود سربالایی فراز مقابل سرازیر نشیب، افزون متجاوز... هفتاد هزار بالش سر بالا آمد که بر ممالک برات نوشتند یا جواب سر بالا. پاسخ طفره آمیز. یا سربالا جواب دادن، جواب سرسری و طفره آمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بزرگ
تصویر سر بزرگ
آنکه دارای سری بزرگ است، عالی رتبه عظیم الشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردبیری
تصویر سردبیری
عمل و شغل سر دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکباری
تصویر سبکباری
پرنده تیز رو سبک پر، فارغ آسوده فارغ البال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
بارکشی، تحمل تاب و طاقت، صبر شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر باریس
تصویر بر باریس
زرشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر بادی
تصویر پر بادی
حالت و چگونگی پر باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر باره
تصویر پر باره
خانه تابستانی، بالاخانه غرفه
فرهنگ لغت هوشیار
بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند، باری که بر شتر حمل کنند، کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی، مزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشماری
تصویر سرشماری
((سَ. شُ))
شمارش افراد یک شهر یا کشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
بارکشی، صبر، شکیبایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
صبر، تحمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
Forbearance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سر بریده
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
терпимость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
Geduld
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
терпіння
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
cierpliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
忍耐
دیکشنری فارسی به چینی